شرم

سرخ می شود از شرم

ستاره ی زهره٬

در برابر نگاه هیز دوربین هابل

که سوت میزند

و وقیحانه آدامس می جود!

نظرات 3 + ارسال نظر
راز سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:04 ب.ظ


پیرمرد کنار دیوار متروک لم داده است
قل قل کتری به آسمان میرود
اشک آسمان در زلال پیرمرد جاری ست
و خطوط برش خورده خاک کویر
خط صافی ست به خواب پیرمرد

راز سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:17 ب.ظ

دلم میخواست این شعر رو توی وبلاگ دیگت توی پست جدیدی که نوشتی بنویسم اما افسوس که جایی برای کامنت نداشت


افتاده بر پشتم چو پرچینی خداحافظ
یعنی تو را دیگر نمیبینم یعنی خداحافظ

یعنی که سر از دوش دیوارت بگیرم
یعنی غروب روزهای همجواری خداحافظ

اینجا اگر چه آسمان گرم و آبی بود
سهمم شد اما فصل غمگینی خداحافظ





یعنی نمی خواهم دوباره بشنوم که
تو عرضه عاشق شدن را هم نداری خداحافظ

توحید سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:47 ق.ظ http://niid.blogsky.com

عزیزم کار علمی و هیز بازی؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد